دوستی می گفت اگر فردا اتفاقی بیفتد ؟
گفتم : چه اتفاقی!!
گفت : چه میدانم ، سیلی ،زلزله ای بیاید ،بگذار حرفم را بزنم ! از ما نشانی نخواهد ماند جز این ورق پاره های پراکنده در کوشه کنارهای این دنیای بدون سرو ته ...
پس بگذارید بنویسم تا جاودانه بمانم । ؟
و شروع کرد به نوشتن ورق پاره هایی که یا گم شدن ، و یا فراموش شدن و هیچ کس آنها را نخواند جز من .
جاودانگی

اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر