کاش هیچ گاه نبودم

نمی دانم که چه شد که از آن کوچه تنگ و تاریک سر در آوردم.
هنوز هم هر چه فکر می کنم به یادم نمی آید آن کوچه نحس کجا بود، ولی می دانم هر کجا بود من آخرین کسی بودم که آن کوچه رادیدیم و از آن کوچه کذشتم . کوچه آنقدر تنگ بود ، که من با آن لاغریم نتوانم به راحتی از آن عبور کنم مثل بطری آبی بود که انگشت به راحتی توی در بطری گیر می کرد ولی خارج کردن انگشت از بطری به همان راحتی های وارد کردنش نبود.
گاهی شانه هایم لای دیوار هایش گیر می کرد . گاهی تصور می کردم ، دیوار به شکل دستهایی در آمده و شانه های مرا محکم نگه داشته است و من هر چه تقلا می کنم نمی توانم خودم را رها کنم . گاهی کوچه کشاد می شد ولی باز من به راحتی نمی توانستم از آن عبور کنم .
خسته بودم ، آخر کوچه بسته بود . از آن راهی که آمده بودم برگشتم ولی نه به جای اولم .
اینجا جایی دیگر است.
سالهاست روی سنگی می نشینم و ساعتها به این می اندیشم که من از کجا آمدم ، آن کوچه کجا بود ، و اینجا کجاست!
خسته ام !!
بعد از این همه سال حتی دیگر نمی خواهم به قبل از آن کوچه باز گردم ،
مادام با چوبی
روی شن های زیر پایم می نویسم
کاش هیچ گاه نبودم!!!

0 نظرات:

Free counter and web stats